با مرگ مکن تو روی ترش تا شکر کند از تو بر من
می‌خند چو گل چون برکندت تا به سر شدت در شکر من
اسحاق تویی من والد تو کی بشکنمت ای گوهر من
عشق است پدر عاشق رمه را زاینده از او کر و فر من
این گفت و بشد چون باد صبا شد اشک روان از منظر من
گفتم چه شود گر لطف کنی آهسته روی ای سرور من
اشتاب مکن آهسته ترک ای جان و جهان ای صدپر من
کس هیچ ندید اشتاب مرا این است تک کاهلتر من
این چرخ فلک گر جهد کند هرگز نرسد در معبر من
گفتا که خمش کاین خنگ فلک لنگانه رود در محضر من
خامش که اگر خامش نکنی در بیشه فتد این آذر من
باقیش مگو تا روز دگر تا دل نپرد از مصدر من
8 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/08/30 - 14:24